هم آشیان

 

هنوز عشق تو امید بخش جان من است

 

خوشا غمی که ازو شادی جهان من است

 

چه شکر گویمت ای هستی یگانه ی عشق

 

که سوز سینه یخورشید در زبان من است

 

اگر چه فرصت عمرم ز دست رفت بیا

 

که همچنان به رهت چشم خون فشان من است

 

نمی رود ز سرم این خیال خون آلود

 

که داس حادثه در قصد ارغوان من است

 

بیا بیا که درین ظلمت دروغ و ریا

 

فروغ روی تو آرایش روان من است

 

حکایت غم دیرین به عشق گفتم، گفت

 

هنوز این همه آغاز داستان من است

 

بدین نشان که تویی ای دل نشسته به خون

 

بمان که تیر امان تو در کمان من است

 

اگر ز ورطه بترسی چه طرف خواهی بست

 

ز طرفه ها که درین بحر بی کران من است

 

زمان به دست پریشانی اش نخواهد داد

 

دلی که در گرو حسن جاودان من است

 

به شادی غزل سایه نوش و بخشش عشق

 

که مرغ خوش سخن غم هم آشیان من است

 

با سینه سردان

 

منشین چنین زار و حزین چون روی زردان

 

شعری بخوان، سازی بزن، جامی بگردان

 

ره دور و فرصت دیر، اما شوق دیدار

 

منزل به منزل می رود با رهنوردان

 

من بر همان عهدم که با زلف تو بستم

 

پیمان شکستن نیست در آیین مردان

 

گر رهرو عشقی تو پاس ره نگه دار

 

بالله که بیزارست ره زین هرزه گردان

 

صد دوزخ اینجا بفشرد آری عجب نیست

 

گر در نگیرد آتشت با سینه سردان

 

آن کو به دل دردی ندارد آدمی نیست

 

بیزارم از بازار این بی هیچ دردان

 

آری هنر بی عیب حرمان نیست لیکن

 

محروم تر برگشتم از پیش هنردان

 

با تلخکامی صبر کن ای جان شیرین

 

دانی که دنیا زهر دارد در شکردان

 

گردن رها کن سایه از بند تعلق

 

تا وارهی از چنبر این چرخ گردان

 

درست شکسته

 

شکسته وارم و دارم دلی درست هنوز

 

وفا نگر که دلم پای بست توست هنوز

 

به هیچ جام دگر نیست حاجت ای ساقی

 

که مست مستم از آن جرعه ی نخست هنوز

 

چنین نشسته بع خاکم مبین که در طلبت

 

سمند همت ما چابک است و چست هنوز

 

به آب عشق توان شست پاک دست از جان

 

چه عاشق است که دست از جهان نشست هنوز

 

ز کار دیده و دل سایه بر مدار امید

 

گلی اگرچه ازین اشک و خون نرست هنوز

 

سماع سرد

 

درین سرای بی کسی اگر سری در آمدی

 

هزار کاروان دل ز هر دری در آمدی

 

ز بس که بال زد دلم به سینه در هوای تو

 

اگر دهان گشودمی کبوتری در آمدی

 

سماع سرد بی غمان خمار ما نمی برد

 

به سان شعله کاشکی قلندری در آمدی

 

خوشا هوای آن حریف و آه آتشین او

 

که هر نفس ز سینه اش سمندری در آمدی

 

یکی نبود ازین میان که تیر بر هدف زند

 

دریغ اگر کمان کشی دلاوری در آمدی

 

اگر به قصد خون من نبود دست غم چرا

 

از آستین عشق او چون خنجری در آمدی

 

فروخلید در دلم غمی که نیست مرهمش

 

اگر نه خار او بدی به نشتری در آمدی

 

شب سیاه آینه ز عکس آرزو تهی ست

 

چه بودی از پری رخی ز چادری در آمدی

 

سرشک سایه یاوه شد درین کویر سوخته

 

اگر زمانه خواستی چه گوهری در آمدی


جملات زیبا|شعر|سایت مطالب جالب و خواندنی   ,ز ,آمدی ,تو ,عشق ,سینه ,است   ,من است ,آمدی   ,در آمدی ,  اگرمنبع

اشعار زیبای هوشنگ ابتهاج سری پنجم

اشعار زیبای هوشنگ ابتهاج سری چهارم

اشعار زیبای هوشنگ ابتهاج سری سوم

اشعار زیبای هوشنگ ابتهاج سری دوم

اشعار زیبای هوشنگ ابتهاج سری اول

مشخصات

آخرین جستجو ها

دانلود اهنگ ایرانی و خارجی رمز بازی ها دانلود فیلم سریال دریافت بک لینک در این وب Rivkaotvkgbop2 Tapak فروشگاه معرفی اجناس میناکاری اصفهان پرتال تیم آسان وب دنیای از خوشمزه ها سیمپسون